قبل از صحبت در مورد انتخاب طبیعی لازم است که با مفهوم دیگری مقداری آشنا باشیم. آن مفهوم سازگاری است. سازگاری یعنی ویژگیهایی که بقا و تولید مثل یک جاندار را در یک محیط معین افزایش میدهد. به طور مثال زرافه را در نظر بگیرید. ویژگی گردن دراز بودن منجر به این میشود که بتواند نسبت به بقیه غذای بهتری با منابع غنیتری گیر بیارد.
همچنین داروین متوجه شد که بین سازش با محیط و پیدایش گونههای جدید ارتباط بسیار زیادی وجود دارد. به واقع میتوان گفت که با سازشهای متوالی و انباشت این سازشها گونههای تازهای بوجود میایند. به عبارت بهتر گونههای تازهای از گونههای قبلی تکامل میابند. با ما همراه باشید تا ببینیم ارتباط بین این سازگاریها و انتخاب طبیعی به چه شکل است.
داروین زمانی که میخواست این سازگاریها را تفسیر کند، متوجه شد که این تفاسیر حول انتخاب طبیعی میچرخد. انتخاب طبیعی، فرایندی است که طی آن ویژگیهای وراثتی یا صفات خاصی، زادههای بیشتری نسبت به افراد با صفاتی دیگر تولید میکند.
بیایید ببینیم که داروین از چه مشاهداتی به تعریف انتخاب طبیعی رسیده است. اولین مشاهده این است که: افراد یک جمعیت تفاوتهای زیادی را از خود نشان میدهند. یعنی آن که اگر ما دستهای از کفشدوزکها را ببینیم متوجه میشویم که رنگهای مختلفی دارند. همین طور خالهای همهشان به یک شکل نیست و دارای خالهای متفاوتی در بین خودشان هستند.
خوب این تفاوت منجر به چه چیزی میشود؟ چرا این تفاوت این قدر مهم است؟ بیایید همانند فلاسفه آزمون خیالیای درست کنیم و با تلاش برای پاسخ دادن به آن سوال بالا را حل کنیم. فرض کنید که شما پروانهخوار هستید. در محیطی پر از گلهای بنفش و قرمز زندگی میکنید. در محیط شما پروانههایی به رنگهای قرمز، بنفش، زرد و سبز وجود دارند. شما کدام یک را راحتتر از میان گلها تشخیص میدهید و شکار میکنید؟
فکرکنم تقریبا متوجه ماجرا شدهاید. شما پروانههای سبز و زرد را راحتتر از پروانههای قرمز و بنفش که همرنگ گلها هستند و میتوانند استتار کنند میبینید. پس در نتیجه در این جا صفت قرمز بودن و بنفش بودن منجر به این میشود که این پروانهها اولا زنده بمانند. دوما بتوانند بعد از زنده ماندن تولید مثل کنند.
پس به طور خلاصه میتوان از مشاهده اول این تفسیر را به دست آورد که: افرادی که صفات وراثتیشان منجر به بقا و تولیدمثل میشود نسبت به سایر افراد زادههای بیشتری تولید میکنند. اما داروین مشاهدهی دومی هم داشت و آن این بود که اگر نگوییم همه، اکثر گونهها توانایی این را دارند که زادههایی بسیار بیشتر از محیط تولید کنند. این همان ارتباط مهمی است که داروین بین انتخاب طبیعی و تولید مثل زیادتر جانداران شد.
به این شکل که تولید مثل زیاد مثلا ۱۰۰ عدد پروانه را در نظر بگیرید. در همان رنگهایی که گفتیم. ۴ تا رنگ داشتیم که میشود برای هر یک از رنگهای چهارگانهای که مطرح کردیم ۲۵ پروانه. حال به طور مثال در محیط حدود ۵۰ تا پروانه امکان زنده ماندن دارند. حالا یا به دلیل کمبود منابع یا به دلیل شکار شدن توسط دیگر جانداران. ما مورد آخر را برای سهولت بررسی میکنیم. (فراموش نکردهاید که شما هنوز پروانهخوار هستید)
شما پروانه زرد و سبز را راحتتر گیر میآورید و شکار میکنید. حال فرض کنید که شما ۴۰ تا پروانه خوردهاید. ۳۰ تا زرد و سبز و باقی که ۱۰ تا میشود هم قرمز و بنفش. با این اوصاف حساب پروانههای باقی مانده را بیایید حساب کنیم. ۶۰ تا پروانه باقی مانده است. ۲۰ تا زرد و سبز باقی مانده است و ۴۰ تا هم قرمز و بنفش. به این شکل افرادی که میتوانند به خاطر تفاوتشان بقای بیشتر و شانس تولیدمثل بیشتری داشته باشند در جمعیت باقی میمانند.
حال اگر همین فرایند طی نسلها ادامه پیدا کند تقریبا دیگر پروانهی زرد و سبزی نخواهیم داشت و بعد از نسلهای بسیار ما پروانههایی با رنگ بنفش و قرمز خواهیم داشت. اما ماجرا به این سادگیها هم نیست! اگر مثل داروین به طاووس دقت کرده باشید احتمالا از خود میپرسید که چه طور ممکن است که همچین جانداری تا حالا منقرض نشده باشد. جالب است بدانید که خود داروین هم تا لعن و نفرین طاووسها پیش رفت که به نوعی میشود گفت نقض آشکار انتخاب طبیعی است.
اما خبر خوب این است که داروین اخلاق خوب و پسندیدهای داشت. آن این بود که به نقدهایی که به نظریاتش میشد گوش میکرد و سعی در رفع آنها میکرد. پس قبل از این که پاسخ خود داروین را به شکل بدهیم. سوالی دیگر میپرسیم و آن این است که اگر شما جای داروین بودید چه میکردید؟ چه طور این مشکل را رفع میکردید؟
اما اجازه بدهید قبل از این که به سوال بالا فکر کنید این سوال را هم اضافه کنیم که دقیقا چه صفاتی در جمعیت باقی میمانند؟ مثلا اگر پروانهای که رنگ سبز داشت و به طور اتفاقی رنگی رویش ریخت و قرمز شد آیا فرزندش هم قرمز رنگ میشود؟ آیا هر صفتی که جانور دارد به فرزندش منتقل میشود؟