قسمت پنجم ایکست منتشر شد. در این قسمت گزیده یکی از سخنرانیهای دکتر دانلد هافمن، نویسنده کتاب جنجالی پروندهای علیه واقعیت را خواهیم شنید. هافمن در این کتاب سعی دارد نشان دهد که چطور و چرا واقعیت جهان با آنچه که انسانها درک میکنند؛ متفاوت است. در بخش «علم چیست» از احتمال برخورد ایدئولوژیک دانشمندان با علم صحبت میکنیم و در بخش «باورهای غلط درباره نظریه تکامل» هم به بیان تعریفها و تفاوتهای نظریه، فرضیه و فکت میپردازیم و بررسی میکنیم تکامل در کدام دستهبندی قرار میگیرد.برای شنیدن قسمت پنجم و خواندن متن آن با ما همراه باشید.
آنچه در این قسمت خواهید شنید
دانشمندان رمانتیک – وقتی علم تبدیل به ایدئولوژی میشود
شایستگی دربرابر واقعیت – آیا ما جهان را همانگونه که هست درک میکنیم؟
تکامل؛ فرضیه؟ نظریه؟ یا فکت؟
معرفی کتاب
متن قسمت پنجم:
دانشمندان رمانتیک
سلام من نیما هستم. و توی این قسمت به جای بخش اصلی با بخش علم چیست همراهتونم.
فقط شبه علم ها نیستن که در مقابل تغییر مقاومت می کنن. فقط شبه علم ها اسیر جوابی برای همه ی سوالها نمی شن.
علم هم یک پدیده ی انسانیه. این یعنی ممکنه تحت تاثیر احساسات آدم قرار بگیره.
ممکنه به یک نظریه دلبسته بشیم. در پناهش احساس امنیت کنیم. فکر کنیم جواب همه ی سوالامون رو میده. و اگه تا الان جواب همه ی سوالامون رو نداده بالاخره یه روزی معلوم میشه که جواب همه ی سوالامون توی اون نظریه است.
ممکنه علم به عقیده تبدیل بشه. حتی ممکنه به یک پارادایم علمی ایمان بیاریم!
خیلی طبیعیه. این مشکل فقط برای عوام پیش نمیاد. حتی خود پژوهش گرا هم خیلی در خطر هستن.
ماکس پلانک بود که می گفت هر چی بیشتر برای یک نظریه زحمت بکشی بیشتر دلبسته اش میشی.
و کارت به جایی میرسه که شواهد مخالف زیری که از گوشه و کنار میرسه رو با مغلطه ی “این که چیزی نیست!” نادیده می گیری و همینطور که قطره قطره روی هم جمع بشن و وانگهی دریا بشن، وقتی شواهد مخالف روی هم انباشه شدن دیگه گرفتار مغلطه ی “توسل به اتوریته” می شی و همه ی شواهد و قرائنی که می گن باید با نتایج سالها زحمت هات یواش یواش خداحافظی کنی، چون دیگه جواب نمی دن؛ رو یک توطئه می دونی.
مرز بین شبه علم و علم، توی اپیزود قبلی گفتیم که خیلی باریکه.
از طرف دیگه مرز بین علم و ایدئولوژی هم خیلی تاریکه!
اصلا نمی فهمیم کی و چطوری از علم لیز خوردیم رفتیم توی ایدئولوژی! کی به یکی دو مقاله ای که نوشتیم یا خوندیم ایمان آوردیم!
چی شد که فکر کردیم نظریه ای درباره ی همه چیز می تونیم بدیم.
اما انگار چیزی درون ما هست که ما رو هل میده به سمت ایدئولوژیک کردن علم!
سُر خوردن توی تاریکخانه ی ایدئولوژی کار رو به اینجا میرسونه که نهاد علمی ما، خودش تبدیل به نهاد قدرت میشه.
نهاد قدرت هم خب ادبیات خاص خودش رو داره! پیاده نظام داره. پروپاگاندا داره. شستشوی مغزی داره و اگه لیز خورده باشیم، اسم همه ی اینها رو میذاریم همگانی کردن علم!
یکی از سخت ترین کارها، همگانی کردن علمه. چون باید بتونی مطلب رو تا سطح درک عمومی پایین بیاری و در عین حال چیزی از دقت علمیت کم نشه و عوام زده نشی.
هم بتونی با توده مردم که بیشتر تحت تاثیر احساساتشون هستند به زبان مشترک انسانی صحبت کنی و هم بتونی خودت نسبت به حرفی که میزنی احساساتی نشی.
علم اصلا رمانتیک نیست. سانتی مانتال هم نیست. اما ما شاید باشیم و خیلی هم باشیم. اونوقت اگه بخوایم علم رو همگانی کنیم کم کم با یک نقابی از علم روبرو می شیم که رومانتیکه!
برای اینکه ثابت کنیم چقدر حق با پارادایم ماست، آمار کسانی رو که از مرگ نجات دادیم و آمار رشد جمعیت و رشد سرآنه ی درآمد رو منتشر می کنیم. یعنی پناه می بریم به مغالطه ی “توسل به احساسات”
اما کسانی که می گن پارادایم ما، نا رساست. و خیلی جاها جواب نمی ده، طرفدار نسل کشی بشریت نیستند.
اصلا یادمون رفته وقتی پارادایم ما پیروز شد، هنوز، هیچ آمار شاخص احساسی برای خودش دست و پا نکرده بود. یعنی حقانیت ما به خاطر این پروپاگاندایی که راه انداختیم نبود.
اولش اینطوری شد که ما غالب شدیم: سوالات بی جواب که به پاسخ های بزرگ و از پیش تعیین شده حواله داده می شدن، روی هم انباشته شد.
و کسانی که در دفاع از پارادایم قبلی رگ گردنی می شدن، یکی یکی مردن! و نوبت ما رسید.
البته که شاید کسی که جلودار توسعه همگانی علمه، کسی که پارادایم براش تبدیل به عقیده شده، با این حرف ها تکونی نخوره. اما اینها حقایقی از فلسفه ی علم و جامعه شناسی علم و روان شناسی علمه. ناچاریم به این حرفها فکر کنیم. چه وقتی مصرف کننده ی علم هستیم. چه وقتی تولید کننده.
فلسفه ی علم یکمی مشخص می کنه علم به اون معصومانگی که به نظرمون میرسه نیست.
قرار هم نیست باشه. اما وقتی یه چیزی بخواد باهاش برخورد رمانتیک بشه، حالت معصومانه به خودش میگیره.
ایدئولوژی و فلسفه و هنر و شبه علم و همه اینها هم اون قدر که فکر می کنیم وقت تلف کردن نیستن.
جزئی لازم و واجب از زندگی ما هستند مثل خود علم. و علم برای اینکه روی پای خودش بتونه وایسه لازمه روی دوش فلاسفه و هنرمند ها و …. وایسه.
اگه پروپاگاندای احساسیِ مبلغِ علم، زیرآب ستون هایی که علم روش وایساده رو بزنه. بیشتر و بیشتر علم رو به یک کمپین سانتی مانتال سایبری شبیه می کنه تا سبکی استاندارد و عاقلانه برای زندگی!
نمی دونم کی و کجا؟ ولی امیدوارم دوباره بشه خیلی ریز تر و دقیق تر تمام مطالبی که مجبور بودیم مختصر و تلگرافی توی این سری اپیزودها بگیم رو باز کنیم.
روش علمی رو تحلیل کنیم، یه نگاهی به تاریخ علم بندازیم. نگاهی به تاریخ نظریه های فلسفه علم بندازیم. اعاده حیثیتی کنیم از تاثیر پارادایم های قبلی روی پارادایم های فعلی. و نیم نگاهی بندازیم به روش هایی که به کار گرفتیم برای اینکه جلوی پارادایم های بعدی رو بگیریم!!
یکمی رد پای نظریه های معرفت شناسی و منطق رو توی علم وارسی کنیم.
یکمی درباره ی اخلاق علمی بگیم. و یکمی درباره فرق و رابطه ی علم و عقل صحبت کنیم. و دست آخر یکمی نقد کردن و تفکر نقادانه رو تمرین کنیم. و اگر شد، ببنیم تفکر خلاقانه چه نقشی توی جلو بردن لوکوموتیو علم داشته و داره.
پس تاکید می کنم که “فعلا” خداحافظ.
شایستگی دربرابر حقیقت
درود بر شما
من فرهاد هستم و میخوام این اپیزود رو با یه قصه شروع کنم. موافقین؟
یکی بود یکی نبود، اون اول اولش که دنیا وجود داشت، هیچ موجودی نمی فهمید اطرافش چه خبره و حتی نمی فهمید اصلا اطرافی وجود داره!! تا این که بعضی از این موجودات خیلی ساده به صورت خیلی اتفاقی بعضی سلول هاشون به محیط حساسیت نشون دادن مثلا اگه نور بهشون می خورد واکنش نشون می دادن … اما بعد از 1.5 بیلیون سال بود که بینایی تکامل پیدا کرد. تک تک حواس ما در طی سال های خیلی طولانی همین جوری تکامل پیدا کردن و دست به دست هم دادن تا ما بتونیم بفهمیم که اصلا یه واقعیت بیرونی وجود داره و بتونیم این واقعیت بیرونی رو تجربه کنیم. مثلا تجربه ی طعم شیرین یا دیدن رنگ ها و یا لمس کردن لطافت و نرمی پارچه ی مخملی.
توماس هاکسلی تو سال 1868 می نویسه “این که یک پدیده ی مهم مثل حالت هشیاری انسان در اثر تحریک بافت عصبی به وجود بیاد همون قدر غیر قابل توصیفه که بیرون اومدن غول از چراغ جادوی علاءالدین. از زمان هاکسلی تا الان علم خیلی پیشرفت کرده ولی هنوز هم برای ما روشن نیست که ارتباط بین مغز و تجربه های هشیارانه به چه شکله؟ بعضی از دانشمندا معتقدن که شاید اصلا هوش بشری اون قدر پیشرفته نیست که بتونه این ارتباط رو درک کنه همون طور که از میمون ها انتظار نمی ره بتونن مسائل فیزیک کوانتوم رو حل کنن. دانلد هافمن البته نگاه خوش بینانه تری به این مسئله داره، اون معتقده که شاید ما از اول فرضیه ی اشتباهی داشتیم و اگر این فرضیه رو اصلاح کنیم ممکنه بتونیم مشکلمون رو هم حل کنیم. اگه دوست دارید بدونید که این فرضیه ی اشتباه چیه تا آخر پادکست به ما گوش کنید.
خب بیاید با یه سوال شروع کنیم؛ آیا ما واقعیت رو همون جوری که هست می بینیم؟ تصور کنید از بالای یه پل تاریک دارید رد می شید و یه مرد اقوی هیکل رو با کت چرمی می بینید که از رو به روتون میاد. بهتون نزدیک می شه .می تونید بوی تلخ سیگارش رو استشمام کنید، مرد به ارومی از کنارتون عبور می کنه و می ره … برای چند لحظه همون جا توقف می کنید پایین پل رو نگاه می کنید ولی کسی رو نمی بینید، چشماتون رو می بندید. چقدر احساساتی که تجربه کردین حاصل دیده های واقعیتون بوده و چقدرش حاصل تفسیر های اشتباه ذهنتون؟ چشماتونو باز می کنید مرد رو می بینید که از اخرین پله های پل پایین میاد و از کنار خیابون به ارومی دور می شه.
تمام اتفاقی که افتاد این بود که مردی که اخیرا سیگاری هم کشیده از بالای یه پل عابر پیاده از کنارتون رد شد …همین … ذهن شما چطور این متن رو تفسیر کرد؟
تو طول تاریخ زیاد اتفاق افتاده که ادما دیده هاشون و به اشتباه تفسیر کردن مثلا ما قبلا فکر می کردیم که زمین صافه چون خب این طور به نظر می یومد. بعد ها گالیله به شک افتاد که شاید ما تو تفسیر سایر مسائل هم دچار خطا می شدیم و ازش بی خبریم و گفتش که “فکر می کنم که مزه ها بو و رنگ ها و … همشون در تجربه های اگاهانه ما هستند که وجود دارند و اگه موجود زنده نباشه اونا هم نابود می شن” اما این حرف یعنی چی یعنی خارج از ذهن ما توی دنیای واقعی اشیا رنگی نیستن، نه این که خاکستری باشن، اصلا رنگ وجود نداره … چشماتونو ببندیدن حالا برای چند ثانیه هم که شده سعی کنید دنیای اطرافتون رو بدون رنگ تصور کنید… نشد.، نه؟ … اگه یکم بهش فکر کنید شاید یکمی هم خنده دار باشه که ادما چقدر سر موضوعی مثل رنگ پوست با هم جنگیدن …بگذریم. حالا بیاید ببینیم دانشمندای امروزی درباره ی این مسئله چی می گن ؟ امروزه ما میدونیم که هر باری که وارد اتاقی می شیم و محیط اطرافمون رو می بینیم یک سوم از کورتکس مغزمون درگیر بینایی می شه البته که دستگاه بینایی انسان بسیار پیشرفته و پیچیده است ولی نه دیگه اون قدر که بخواد یک سوم کورتکستون رو درگیر کنه. پس چرا این اتفاق میوفته؟ مسئله این جاست که وقتی شما به اتاق نگاه می کنید مثل یه دوربین عکاسی تصویری از اون رو توی ذهنتون ثبت نمی کنید بلکه تصویر اتاق رو توی ذهنتون بازسازی می کنید و در هر بازسازی که تو ذهن شما اتفاق می افته ممکنه خیلی چیزا تو تصویر کم یا زیاد بشه. بهترین و ساده ترین مثال برای درک این قضیه مثلث گشتالته که لینک تصویرش رو براتون همین پایین قرار دادیم. وقتی به این عکس نگاه میکنین مثلثی در کار نیست. در واقع فقط ۳ زاویه جدا از هم داریم میبینیم اما ذهن ما دوست داره اونها رو یه مثلث تفسیر کنه.
اما چرا نوروساینتیست ها می گن ما همه چیز رو تو ذهنمون “باز”سازی می کنیم و نمی گن که ما همه چیز رو تو ذهنمون می سازیم ؟؟! خب این سوال یه بحث تکاملی داره. یه عده از روان شناسای تکاملی معتقدن که بهتر دیدن در تکامل یه امتیازه پس حتما بین اجدادمون اونایی که دقیق تر همه چیز رو می دیدن شانس بقای بیشتری داشتن و چون ما هم از نسل اونایی هستیم که شانس بقای بیشتری داشتن پس حتما در شرایط عادی ما ادراک دقیق و درستی از اوضاع داریم … ولی این استدلال چقدر درسته ؟ این که هر قدر ادراک ما دقیق تر و به واقعیت نزدیک تر باشه از لجاظ تکاملی برتری محسوب می شه؟؟؟
بذارید یه مثال بزنم.
سوسک جواهر استرالیایی یه حشرهی براق قهوهایه. که به خاطر همین براق بودنش هم بهش میگن سوسک جواهر. نوع نر این سوسک میتونه پرواز کنه و بره دنبال یه مادهی جذاب بگرده. حالا تو استرالیا یه گونهی نر دیگه هم وجود داره که میره دنبال آبجو خنک میگرده و بطری خالیشو همینطوری پرت میکنه تو خیابون یا حیاط خلوت. سوسک جواهری نر که داره دنبال یه چیز براق قهوهای میگرده این بطری خالی رو میبینه و میره باهاش جفتگیری کنه. پیش خودش هم میگه واو عجب جفت بزرگی پیدا کردم. حتما تخمهایی هم که قراره بذاره بزرگن. اصلا هم متوجه اشتباهش نمیشه. سر این ماجرا تو استرالیا مجبور شدن رنگ بطریهای آبجو رو عوض کنن چون این گونه داشته منقرض میشده. چرا نرهای این گونه همچین اشتباهی که تبعات جبران ناپذیری برای شایستگی تکاملیشون داره میکنن؟ چون تکامل بهشون گفته هرچیزی که براق و قهوهای باشه ماده است.
پس دوباره این سوال رو میپرسیم. آیا انتخاب طبیعی دیدن و ادراک واقعیت رو به همون شکلی که واقعا هست ترجیح میده؟
جواب دانلد هافمن اینه که نه. تکامل اهمیت چندانی به واقعیت نمیده. تنها چیزی که برای انتخاب طبیعی مهمه فیتنس یا شایستگی تکاملیه. این شایستگی تکاملیم وابسته به ارگانیسم و شرایطیه که ارگانیسم توشه.
ممکنه فک کنین که این فقط یه ایده است که هیچ شواهد تجربی درست و درمونی پشتش نیست. ولی باید بگم که اشتباه میکنین. هافمن صدها شبیه سازی رو طراحی کرده که توی اونا ارگانسیمها باید با هم دیگه برای رسیدن به منابع رقابت میکردن. اتفاقی که توی طبیعت میفته. یه سری از این ارگانیسمها درک کاملی داشتن از واقعیتی که توش قرار داشتن و یه سریاشون بخشی از واقعیت رو میتونستن درک کنن و یه سریهاشون اصلا از واقعیت خبر نداشتن. نتیجه این بود که اون ارگانیسمهایی که فقط واقعیت رو نمیبینن و فقط فیتنس رو میبینن توی رقابت برای بقا موفقترن و اون ارگانیسمهایی که واقعیت رو همونطوری که هست میبینن منقرض میشن.
واقعیتی که ما میبینیم یا بهتره بگم فکر میکنیم که میبینیم مثل رابط کاربری لپتاپ یا گوشیتون میمونه. رابط کاربری لپتاپ واقعیت کامپیوترتونو نشون نمیده. وقتی به مانیتور نگاه میکنید خازن و سیم و سخت افزار نمیبینید. آیکن میبینید. واقعا اون آیکن نشون دهندهی چیزیه که داره توی کامپیوتر اتفاق میفته؟ نه اون آیکنه نتیجه یه سری برنامه نویسیهاییه که به شما کمک کنه بتونین از لپتاپتون استفاده کنید. تکامل هم واقعیت رو برای ما برنامه نویسی کرده. یه رابط کاربریای گذاشته جلومون که برای ما کارکرد داره. اشیا اطرافمون همون آیکنهای دسکتاپن.
حالا اینجا میتونید بگید ببین یه قطار رو تصور کن که با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت داره حرکت میکنه تو هم کنار ریل وایسادی و داری نزدیک شدنش رو تماشا میکنی. اگه اون قطاره واقعا اون چیزی نیست که تو میبینی چرا نمیپری جلوش؟ خب به همون دلیل که پوشه های دسکتاپ رو همینطوری دیلیت نمیکنیم. اون پوشهه واقعا اون شکلی نیست ولی اگه دیلیتش کنیم ما میبینیم که پوشه روی صفحهی دسکتاپ ناپدید میشه. اتفاقی که واقعا میفته اینه که اطلاعاتی که از اون پوشه تو هارد هست به همون شکلی که واقعا هستن پاک میشن. اگه منم بپرم جلوی قطار اون اطلاعات مربوط به من حالا هر طوری که هستن از واقعیت حذف میشن ولی شما فقط آیکن منو میبینید که پاک میشه.
یه ایراد دیگه ای هم به این بحث مطرح میشه؛ خیلی وقته که فیزیکدانها بهمون میگن فلزِ بدنه ی قطار با این که جامد به نظر میرسه اما در واقع بیشترش فضای خالیه؛ فضایی که پر شده از ذرات میکروسکوپیِ فشرده به هم. تا این جاش رو همه مون میدونیم. اما ادعای فیزیکدانها خیلی هم دقیق نیست. مطلبی که هافمن میگه ده برابر رادیکال تر از چیزیه که فیزیک دان ها میگن! اونا میگن بخش اعظم فلزها فضای خالیه، این حرف مثل این میمونه که من بگم: ” میدونم اون آیکونهای آبی روی دسکتاپ کامپیوترم، واقعیت کامپیوتر نیستن، اما اگه من عینک خوشبینانه ی بزرگنمام رو از روی چشمام بردارم و به دسکتاپ از فاصله ی نزدیک نگاه کنم، پیکسلهای کوچیک رو می-بینم، و این پیکسل ها واقعیت کامپیوتره.” خب این حرف من دقیق نیست، من هنوز دارم به دسکتاپ نگاه میکنم!! پیکسل ها جزوی از دسکتاپن و دستکتاپ واقعیت کامپیوتر نیست! واقعیت کامپیوتر، چمیدونم، هارد و خازن و ایناست مثلا! در مورد فلزات هم قضیه همینه! ذرات میکروسکوپی تشکیل دهنده ی فلزات مکان و زمان خاصی رو اشغال میکنن. ولی آیا همین مکان و زمان واقعیه؟ هافمن شک داره که فلزات و اشیای دیگه حتی وجود داشته باشن! اگر هم وجود دارن به هیچ وجه شبیه چیزی که ما می بینیم نیست.
ممکنه شما اعتراض کنید و بگید که همهی ما قطار رو میبینیم، پس قطار برساختهی ذهن هیچکدوم از ما نیست. مثلث گشتالت رو در نظر بگیرین، توی این نمونه همه ی ما وسط تصویر یه مثلث میبینیم، در حالی که مثلث وجود خارجی نداره! پس شما مثلثی رو میبینید که خودتون ساختین-اش! همهمون یه مثلث وسط تصویر میبینیم، چون همه مون، تک تک ما، مثلث رو تو ذهن-مون میسازیم. همین رویه راجع به قطار هم صادقه! نه تنها قطار! بلکه همهی اجسام! ما اجسام رو میبینیم چون فرد فرد ما اونها رو توی ذهنش میسازه.
ما معمولا دوست داریم ادراک رو پنجرهای در نظر بگیریم که واقعیت رو، همونطوری که هست، بهمون نشون میده. اما نظریهی تکامل بهمون گوشزد میکنه که این برداشت صحیحی از ادراکات ما نیست. در عوض، واقعیت بیشتر شبیه یه دستکتاپ سهبعدیه. این دسکتاپ سهبعدی طراحی شده تا پیچیدگیهای دنیای واقعی رو ازمون قایم کنه و در ضمن ما رو به سمت رفتار سازگار هدایت کنه. محیطی که توش زندگی میکنیم، ادراکاش میکنیم، دسکتاپمونه! و اجسامی که باهاشون سر و کار داریم آیکونهای دسکتاپن.
نظریه تکامل بهمون میگه ما اشتباه میکردیم و هنوزم داریم اشتباه میکنیم. اشتباهمونم تفسیر نادرست اون چیزیه که ادراک میکنیم. مثلا در گذشته چون ابزارهای نجوم ضعیف و دانش فیزیکی کمی داشتیم اینطوری برداشت کرده بودیم که زمین مرکز ثابت جهانه. اما الان، در قرن بیست و یکم، با دانشی که فیزیک مدرن برامون به ارمغان آورده، باور داریم زمان-مکان و اشیا چیزهایین که واقعیت رو شکل میدن. خب بازم داریم اشتباه میکنیم تفسیرمون از چیزهایی که میبینیم و با حواس پنج گانه مون ادراک میکنیم غلطه. ما شی خاصی رو می بینیم و لمس می کنیم و اسمشو میذاریم لیوان. ولی واقعا اون لیوان نیست. مجموعه ای از اتم ها هم نیست.وقتی شما چشمات بسته است و به محیط نگاه نمیکنی، میشه گفت گیرندههای حواس پنجگانه ات به روی جهان بیرون خاموشه، چیزی اون بیرون وجود داره، اما اون چیز، که نمیشه حتی بهش گفت شی، مکان-زمان و یا اجسام فیزیکی نیست. برای ما سخته که مفهوم مکان-زمان و درک معمولمون از اشیا فیزیکی رو کنار بگذاریم، همونطور که برای سوسک جواهری رها کردن بطری سخته. چرا؟ چون ما نسبت به نابینایی خودمون نابیناییم!!! البته ما برتری خودمون نسبت به سوسک جواهرات رو هم داریما، که علم و تکنولوژی ماست. لنز تلسکوپ به ما نشون داد که زمین مرکز ثابت جهان نیست و وقتی با لنز نظریهی تکامل به دنیای بیرون نگاه میکنیم، متوجه میشیم که فضا-زمان و اجسام فیزیکی ذات واقعیت نیست.
نتیجه این که انتخاب طبیعی و کلا جریان تکامل، نورون ها و مغز ما رو طوری طراحی کردن که محرک هایی که سیستم اعصاب ما دریافت میکنن و به مغز میرسونن رو اینطوری که ما الان جهان اطرافمون رو میبینیم تفسیر کنه. یعنی این نورون ها و مغز مشخصه گونه انسانن. ما تکامل پیدا کردیم که جهان رو این رنگی ببینیم. سگ ها تکامل پیدا کردن که جهان رو سیاه و سفید ببینن. اصلا هم به مخیلشون خطور نمیکنه که آسمون میتونه آبی باشه.
حالا حتما میپرسین پس این واقعیته چی هست؟ جواب به این سوال احتمالا یه اپیزود دیگه طول میکشه. فعلا فقط همین و بگم که واقعیت هرچی که هست علت و معلول همه چیزه. علته چون که خاصیتی داشته که طبق اون برای ما مهم یا بی اهمیت شده. مثل آب. و معلوله چون درک ما اونجوری که میبینتش میبینتش.
نکتهی اصلی اینجاست: ما باید از بعضی از فرضیات خودمون صرفنظر کنیم تا بتونیم راه های جدیدی رو برای کشف بزرگترین راز زندگی انسانها پیدا کنیم. این فرضیاتِ به شدت غلط، کاملا مبتنی بر روشهای مستقیم حسی هستن.
واقعیت حتما میتونه از هر چیزی که تصور کردید، تصور کردند و تصور می کنیم شگفتآورتر و مهیجتر باشه.
اونچه که نظریه تکامل با جسارت تمام به ما ارائه میده اینه که جرئت کنیم تا دوباره ادراکات خودمون رو بشناسیم. ادراکات ما به جای این که بازتاب واقعیت باشن، تسهیل کننده هایی هستن برای فرزندآوری!
تکامل؛ فرضیه؟ نظریه؟ یا فکت؟
سلام
من آلا هستم
خوشحالم ازینکه بازم با یه قسمت دیگه از بخش باورهای غلط درباره نظریه تکامل همراه شمام.
اخیرا تو یه گفتوگوی کوتاهی که با یکی از دوستانمون داشتیم این موضوع مطرح شد که تکامل یه فرضیه است و اصلا کی گفته ما چیزی به اسم نظریه تکامل داریم. این قضیه باعث شد که یکم به فکر فرو برم و جالب بود برام که بعدا هم وقتی با چند نفر دیگه صحبت کردیم دیدیم واقعا خیلیای دیگه هم حتی از اعضای گروه خودمون انگار سر این ماجرا شک و شبهاتی دارن. در نتیجه تصیم گرفتیم تو این قسمت به این مطلب بپردازیم که آیا تکامل یه نظریه است یا یه فرضیه است؟ بعضی هام که حتی تا اینجا جلو رفتن که آقا تکامل اصلا یه فکته این حرفا چیه؟
اما قبل ازین که وارد این بحث بشیم باید بگم که جواب دادن به این سوال اونقدرام کار راحتی نیست. حالا درسته شاید به سختی جواب دادن به مسئله واقعیت چیه نباشه… یا اینکه… شایدم باشه؟ اتفاقا. میشه گفت به همون سختیه.
چرا این حرف و میزنم؟برای اینکه علم از مشاهده شروع میشه. و آره ما الان یه ربع داشتیم میگفتیم که از کجا معلوم مشاهدات ما واقعین؟ خب پس باید چی کار کنیم؟
موضوع اینه که ما میخوایم به علم اعتماد کنیم. چون که خب راه دیگهای نداریم. مجبوریم فرض رو بر حقیقت داشتن مشاهدات و یافتههای علمی بذاریم. البته مجبوریم که بعضیام نمیذارنا ولی خب اگه بخوایم کارمون راه بیوفته مجبوریم. اینا یه جورایی بنیانهای فلسفی علمن درواقع. لابد الان دارید فکر میکنین که اوووووه لازم بود اینقدر عمیق شدن؟ عاااامممم… احتمالا ؟نه؟
بگذریم. برای فهمیدن مسئلهای که باهاش درگیریم ناگزیریم از تعریف کردن مفاهیم فکت و فرضیه و نظریه و غیره.
برای اینکارم، بذارید از خونه اول علم شروع کنیم. که یعنی؟ مشاهده!
شما الان از در اتاقتون میاین بیرون و میبینید که زمین خیسه. این میشه؟ فکت یا حقیقت. بعد پیش خودتون میگید که «چرا»؟ و شروع میکنین به دادن یه سری جواب احتمالی. اون بخش از جوابهاتون که قابل سنجش و آزمایشن میشن فرضیه به معنایی که تو علم ازش استفاده میشه. در نتیجه اینکه فک کنم کار روح صاحب قبلی این خونه بوده فرضیه علمی محسوب؟ نمیشه. خب حالا مثلا فرضیه سقف خونه چکه میکنه رو میرید آزمایش میکنین. درستش میکنین و در نهایت به این نتیجه میرسید که نه فرضیه رد نشد و درست فکر میکردین. حالا این موضوع اون فرضیه رو تبدیلش میکنه به یه نظریه؟ عه…نه. تا جایی که من میدونم و فهمیدم نظریه و فرضیه رو هر طور تعریف کنیم حداقل دو تا تفاوت مهم دارن. اول اینکه نظریه مجموعهایه از اصول که یه پدیده طبیعی رو توضیح میدن اما ما راه اندازهگیری و مشاهده مستقیمی نداریم برای تاییدشون. چون که خب اگه موضوعاتشون انقدر پیچیدهتر و انتزاعیتر نبود بعد از اون همه تلاش و آزمایش و شاهد جمع کردن که نمیشدن نظریه. میشدن فکت. (این و یادتون باشه حتما) فرضیههام میتونن پیچیده و انتزاعی باشن؟ آره. ولی میتونن هم مثل مثالی که برای چکه کردن سقف زدیم اینطوری نباشن. اما… تفاوت دوم اینه که یه نظریه وقتی میشه یه نظریه که تبدیل میشه به بهترین تبیین موجود برای یه پدیده طبیعی. به خاطر همین هم به نظریهها میگیم قلههای علم. چون که بهترین چیزین که داریم. در نتیجه اینکه بگیم تکامل یا مثلا گرم شدن کره زمین فقط یه نظریهان، خیلی منصفانه نیست. یه جوری نگین فلان چیز فقط یه نظریه است انگار که چیز بدیه مثلا.
اما… و… اماا… همه نظریهها از نظر اعتبار در یه سطحن؟ نه دیگه. نظریه داریم تا نظریه. یه وقت میبینید یه نظریه میخواد پیدایش جهان رو تبیین کنه مثلا… تواناییما برای سنجش و آزمون اون پدیده خب خیلی فرق میکنه با خیلی از نظریههای سادهتر. یا یه نظریه میخواد مکانیزم کارکرد گرانش رو توضیح بده.
تفاوت نظریه تکامل با خیلی از نظریات اینه که شواهد پشتش به شدت محکم و غیرقابل انکاره. یادتونه گفتم اگه میتونستیم نظریات راحت بسنجیم که نمیشدن نظریه بهشون میگفتیم فکت؟
Keith Stewart Thomson میگه تکامل رو میشه به 3 شکل تعریف کرد.
- ابتدایی ترین تعریف تکامل به معنای کلی تغییر در طول زمان
- تکامل یعنی همه موجودات محصول رشته ای از تغییرات تو طول زمان از اجداد مشترکن
- تکامل به معنای علل یا مکانیزمهاییه که مسئول فرایند تغییرات موجودات در طول نسلها و دورههاست
نکته همین جاست ادله پشتیبان تکامل انقدر محکمه که خیلیا معتقدن تکامل حداقل به معنای اینکه موجودات در طول زمان تغییر کردن یه فکته. ولی اون چیزی که هنوز به عنوان نظریه میشناسیم توضیح اینه که چطور این تغییرات رخ دادن. یعنی شکل سوممون از تعریف تکامل.
چون که بر خلاف چیزی که توی مثال گفتم فکت فقط به چیزی که مستقیما قابل مشاهده است نمیگیم. اینطوری باشه که نصف علم میره رو هوا. حقیقت علمی رو به جز معنای اولش دو مدل دیگه هم میشه تعریف کرد. یک: مشاهداتی که به دلیل تکرار زیاد دیگه پذیرفتیم که واقعیت دارن. اقا جان اگه آب همه جا تو شرایط یکسان تو صد درجه میجوشه؛ دیگه آب تو شرایط یکسان تو صد درجه میجوشه دیگه. دو: به هر نظریهای که براش شواهد غیرقابل انکار وجود داره میگن فکت. مثل مورد قبلیه دیگه؟ نه قول هم میدم که تعریف آخری رو از خودم در نیووردم.
حالا دیگه بسته به اینکه شما کدوم تعریف رو از حقیقت علمی بپذیرید میشه رو تکامل اسم گذاشت. ولی این و در نظر بگیرید که با نپذیرفتن تعریف آخری که از حقیقت ارائه دادیم خیلی چیزای دیگه هم حقیقتشون رد میشه. مثل گردش زمین به دور خورشید مثلا. و تو جامعه علمی تکامل رو به معنی این که کسی دیگه دنبال ثابت کردن اینکه اتفاق افتاده یا نه نمیگرده و فقط دنبال اینه که چطور اتفاق افتاده یه فکت میدونن. اما قبول دارم خوبه که همیشه ذهنمون رو به نظرات جدید باز بذاریم.
خب دیگه این مطلب و همینجا تموم میکنم.
میدونین که این قسمت، قسمت پایانی فصل اول ایکسته. امیدوارم که تو این پنج قسمت از بخش باورهای غلط لذت برده باشین و مطالبش به دردتون خورده باشه. ما که خودمون خیلی چیزا یاد گرفتیم و من به شخصه از بودن در کنار شما لذت بردم.
معرفی کتاب
سلام من ضحی هستم
خوش اومدین به آخرین بخش معرفی کتاب ایکست
اجازه بدین قبل از هر چیزی مثل همیشه در مورد منبع متن این قسمت صحبت کنیم.
متن اصلی این قسمت رو بچه ها با استفاده از ted talk دانلد هافمن که نویسنده کتاب the case against reality یا پرونده ای علیه واقعیت هستش نوشتن که ما لینک خود ویدیو رو حتما براتون تو سایت میذاریم.
اما اگه بخواین اطلاعات بیشتر و دقیقتری در مورد بحثی که مطرح شد داشته باشین هم خود کتاب دانلد هافمن هست هم کنفرانسهای خوبی ازش پیدا میشه فقط لازمه یکم زبانتون خوب باشه.
برای اینکه خیلی مختصر با خود دانلد هافمن هم آشنا بشیم میتونم بگم که ایشون یه روانشناس شناختی آمریکاییه که تو دانشکده علوم شناختی دانشگاه کالیفرنیا استاده و تدریس میکنه و به جز دانشکده علوم شناختی یه سری کلاسهای مشترک با دانشکدههای فلسفه، منطق، فلسفه علم و علم کامپیوتر هم داره.
حوزه بیشتر مطالعات پروفسور هافمن آگاهی، ادراک تصویری و روانشناسی تکاملیه که توی مطالعاتش از مدلهای ریاضیاتی و آزمایشهای فیزیکی روانی یا psycho-physical استفاده میکنه.
حالا بریم سر اصل مطلب
با توجه به اینکه موضوع بخش اصلی این قسمت به شدت مرتبط با مفهوم آگاهیه و کلا آگاهی ازون بحثای جنجالی و بیپایانه من تصمیم گرفتم کتابی معرفی کنم که درباره این موضوع باشه.
اصلا اسم خود کتابی که انتخاب کردم آگاهیه. نوشته سوزان جی. بلکمور و ترجمه رضا رضایی. چاپ انتشارات فرهنگ معاصر.
توی حوزه آگاهی کتاب زیاد پیدا میشه چون که موضوعش همیشه تو هر دورهای دغدغه فیلسوفا بوده و الان هم روانشناسا و عصب شناسا و انواع و اقسام دانشمندا هست. این کتاب پر از مثالها و کیسهای مختلف مربوط به هر مبحثه و به لطف مترجم و ویراستار متن خیلی روان و قابل فهمی هم داره. اما من این کتاب کوچک رو انتخاب کردم چون رویکردش جزو رویکردهای جدیدتر موجود به مسئله آگاهیه و و همونطور که از اسم کاملش پیداست یعنی consciousness: a very short introduction برای کسایی که میخوان مطالعه تو این زمینه رو شروع کنن خیلی مناسبه. دکتر بلکمور نویسنده این کتاب خودش میگه که به خاطر یه تجربه خارج از بدنی که داشته( یعنی همین که میگن انگار بیرون از بدنم بودم و خودم و میدیدم) کاملا قانع شده بوده که حتما علل متافیزیکی باید برای این موضوع وجود داشته باشه و به خاطر همین گرایش دکتراش رو فراروانشناسی انتخاب میکنه و بیشتر زمانش رو وقف مطالعه درباره آگاهی میکنه که البته تو همین مسیر هم به این نتیجه میرسه که اشتباه کرده. خلاصه که حرفای خوبی داره این کتاب برای گفتن پشیمون نمیشین از خوندنش.
خب… مثل این که رسیدیم به آخر این قسمت.
قرار بود ما فصل اول این قسمت رو توی پنج قسمت ببندیم که این یعنی این قسمت آخرین قسمت این دوره است. البته این به معنای خداحافظی نیست. ما حتما سعی میکنیم توی فصل بعدی با قدرت بیشتر و ایدههای جدیدتر برگردیم پس منتظرمون باشین. از بقیه اخبار گروه روانشناسی تکاملی هم غافل نمونین که خبرای جدید به زودی در راهن.
ممنونیم ازینکه تا اینجا در کنار ما بودین و ما رو همراهی کردین.
شب و روزتون خوش
این قسمت در اپلیکیشنهای پادگیر
منابع و پیوندها
کتابها
The Case Against Reality: Why Evolution Hid the Truth from Our Eyes
ویدیو
تصویر
لینکها
موسیقی
شایستگی دربرابر واقعیت
تکامل؛ فرضیه؟ نظریه؟ یا فکت؟
معرفی کتاب
جواد
نوامبر 1, 2021این چرندیات سوفسطاییان مدرن ( پست مدرنیست ها ) چه ربطی به روانشناسی تکاملی داره؟!
علم از اول میگه من سکولارم. زمینی ام ، انسانی ام قبول خطا براش فاجعه نیست. ماهیت تجربه پذیری همگانی داره.نظریه ی علمی مورد داوری همتا و نقدهای مختلف قرار میگیره
قابل قیاس با خرافات نیست.
محمد ابراهیمزاده
مارس 14, 2022درود بر شما دوست گرامی. امیدواریم حالتون خوب باشه. باعرض پوزش، نقد شما دقیقاً به کدوم بخش از این اپیزود هست؟ اگر کمی دقیقتر بیان کنین دوستان ما به سؤال شما پاسخ خواهند داد. همراهیِ شما باعث افتخار ماست.