با این که داروین خیلی وقت است که نظریهی انتخاب طبیعی خود را مطرح کرده، اما تا همین اواخر در مورد رفتارها و روان آدمی از تبیینهای تکاملی آن چنان استفادهای نشده است. درست است که تقریبا تمام روانشناسان از ویلهلم ونت گرفته تا دانشمندان معاصر روانشناسی، تحت تاثیر داروین هستند و گه گاهی اشاراتی مستقیم و غیرمستقیم، به نظریات داروین میکنند، اما هیچ کدام مانند روانشناسان تکاملی تمام ذهن و رفتار، و روان آدمی را ناشی از تکامل ندانستهاند. روانشناسی تکاملی معتقد است که همانند چتری بر روی تمام حیطهی روانشناسی سایه میاندازد و یگانه پارادایم روانشناسی در آینده خواهد شد.
همچنان مثل همیشه برای مطرح کردن هر علمی پای یونانیان باستان و مخصوصا ارسطو به میان میآید. اما این بار به جای شروع از ارسطو به یکی از فلاسفهی پیشاسقراطی رجوع میکنیم: آناکسیمندروس، فیلسوفی از قرن ششم قبل از میلاد. آناکسیمندروس شاگرد تالس، فردی که نخستین عنصر را آب میدانست، معتقد بود که حیات از دریا ناشی شده است و شکل کنونی حیوانات به سبب سازگاری با محیط به این شکل در آمده است. او اظهار داشت: “در آغاز انسان از نوع دیگری از حیوانات متولد شده است، زیرا در حالی که دیگر حیوانات به سرعت خوراک خود را مییابند، تنها آدمی نیازمند یک دوره درازمدت شیرخواری است، بهطوری که اگر او در آغاز چنانکه اکنون هست میبود، هرگز نمیتوانست زنده و باقی بماند”.
قرنها بعد، اندیشهی آناکسیمندروس مثل هزاران اندیشهی متحول کنندهی دیگر، در دست فلاسفه و دانشمندان روز به روز پخته و پختهتر شد. تا این که نوبت به چارلز داروین و راسل والاس رسید که با افزودن اندیشههایی تازه و ترکیب این اندیشهها با اندیشههای قبلی، آمادهی مطرح کردن نظریهای انقلابی بشوند. نظریهای به اسم نظریهی انتخاب طبیعی.
بر مبنای این نظریه تنها موجوداتی باقی میمانند که بتوانند اولا به بقا برسند و ثانیا بتوانند تولید مثل کنند. به عبارت دیگر تنها موجودی میتواند نسلش را ادامه دهد که توانایی سازگاری بیشتری با محیط دارد. حال بیایید کمی هم، فلسفه به داستان اضافه کنیم. برای این کار باید به فیلسوفی که حدودا دو قرن قبل از داروین میزیسته است، برگردیم.
“میاندیشم، پس هستم” احتمالا میدانید که این جمله از کیست؟ بله درست حدس زدهاید: رنه دکارت فیلسوفی از قرن هفدهم. دکارت همانند افلاطون فیلسوفی دوگانهگرا بود. به این شکل که جهان را به دو قسمت یا به دو جوهر تقسیم میکرد: ۱. جهان مادی ۲. جهان ذهنی. جهان مادی جهانیست که از اتم ساخته شده و همین طور دارای ابعاد هست و بعد مکان و زمان دارد. اما جهان ذهنی این طور نیست. جهان ذهنی به قول دکارت از آگاهی و یا اندیشهها ساخته شده است.
با این که دکارت اولین نفری نبود که این ایدهها را داشت اما بعد از دکارت این بحثها قوت گرفت و بیش از پیش مطرح شد. همچنین نقدهایی به دوگانهگرایی وارد شد. با نقل قولی از نیچه از دوگانهگرایی به مادهگرایی عبور میکنیم:
“من تن و روانم.” کودک چنین میگوید. و چرا چون کودکان سخن نمیباید گفت؟ – اما مردِ بیدارِ دانا میگوید: من یکسره تن هستم و جز آن هیچ؛ و روان تنها واژهای است برای چیزی در تن.
نیچه
نیچه با حمله به دوگانهگرایی و بیان این که روح یا جان تنها یک واژه برای توصیف چیزی در بدن است، فضا را برای پذیرفتن ایده مادهگرایانه باز میکند. طبق این دیدگاه نیازی به انکار حالتهای ذهنی نیست. در واقع حالات ذهنی همان حالتهای خاصی است که در مغز اتفاق میافتد ذهن و روان در مغز و بدن اتفاق میافتد. در نتیجه نیازی به داشتن ساحت دوم (همان جهان ذهنی دکارت) نیست!!
تا این جا ما متوجه شدیم که روان یا ذهن انسان کارکرد مغز است و در بدن انسان قرار داد. ممکن است سوالی به ذهنتان خطور کرده و آن این باشد که حال که ذهن هم مادی شد، این ذهن از یک بخش تشکیل شده است؟ یا از چند بخش؟ آیا بخشبندی کردن برای ذهن قابل تعریف است؟ جری فودور در سال ۱۹۸۳ پاسخ میدهد:
امکان ندارد ذهن یک برنامهی کلی منحصر به فرد باشد. بلکه باید از برنامههای خاص که هر کدام دارای قواعد خاصی هست تشکیل شده باشد.
جری فودور
فودور در طبقه بندی جدید خود به اسم مکانیسمهای شناختی، نظامی را به اسم نظام دروندادی معرفی میکند. فودور معتقد است که این نظام دارای ۶ بخش یا پیمانه است. این ۶ بخش متشکل از حواس پنجگانه و زبان میباشد. همچنین فودور فرایندهای مرکزی را مطرح میکند که حافظه، حل مسئله و تفکر در آن قرار دارد. البته فودور برخلاف نظام دروندادی معتقد است که فرایندهای مرکزی فاقد بخش و پیمانه است. او میگوید که نظام دروندادی ساختاری غیرپیمانهای دارد.
روانشناسی تکاملی متولد میشود
یک زوج روانشناس به اسم جان توبی و لدا کاسمیدز با ایدهی فرایندهای مرکزی مخالف هستند. آنها میگویند که ذهن انسان تماما دارای ساختاری چند بخشی و پیمانهای است. به عبارت دیگر ذهن انسان از بخشها و پیمانههای بسیاری ساخته شده است. به همین علت اسم این نظریه را “بخشهای بسیار” گذاشتهاند.
اگر قرار باشد که ذهن انسان از بخشهای بسیاری تشکیل شده باشد، این بخشها چه طور ساخته شدهاند؟ و اصلا چرا بوجود آمدهاند؟ پاسخ بسیار ساده است: ذهن طرحی بسیار پیچیده در طبیعت است. همچنین طبیعت طرحهای پیچیده را از طریق انتخاب طبیعی گزینش میکند. در نتیجه ذهن انسان با بخشهای بسیارش از طریق انتخاب طبیعی بوجود آمده است.
آرمین
آوریل 13, 2020مطلبتون عالی بود
محمدامین موفق
جولای 16, 2020سلام. ممنونم و مرسی. خوشحالم که خوشتون اومده.